مسئولیت

سیاسی اجتماعی ادبی

مسئولیت

سیاسی اجتماعی ادبی

قرآن

امشب یک آیه از قرآن واقعا به من حال داد براتون مینویسمش التماس دعا دارم:



التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاکِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنکَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ ۗ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ


(آن مؤمنان، همان) توبه‌کنندگان، پرستندگان(خدا)، سپاسگزاران، سیر کنندگان (در راه خدا)، رکوع‌کنندگان، سجده‌کنندگان (برای خدا)، وادارندگان به کارهای پسندیده، بازدارندگان از کارهای ناپسند، و پاسداران مقرّرات خدایند. و مؤمنان را بشارت ده.توبه ۱۱۲.

شعر

تا کی به تمنای وصال تو یگانه

اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد که سرآید غم هجران تو یا نه
ای تیره غمت را دل عشاق نشانه
 

جمعی به تو مشغول و تو غایب زمیانه
 

رفتم به در صومعه عابد و زاهد
دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد
در میکده رهبانم و در صومعه عابد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
 

یعنی که تو را می طلبم خانه به خانه
 

روزی که برفتند حریفان پی هر کار
زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار
من یار طلب کردم و او جلوه گه یار
حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار
 

او خانه همی جوید و من صاحب خانه
 

هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو
هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو
در میکده و دیر که جانانه تویی تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
 

مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه
 

بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید
 

دیوانه منم من که روم خانه به خانه
 

عاقل به قوانین خرد راه تو پوید
دیوانه برون از همه آئین تو جوید
تا غنچهء بشکفتهء این باغ که بوید
هر کس به بهانی صفت حمد تو گوید
 

بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه
 

بیچاره بهایی که دلش زار غم توست
هر چند که عاصی است ز خیل خدم توست
امید وی از عاطفت دم به دم توست
تقصیر "خیالی" به امید کرم توست
 

یعنی که گنه را به از این نیست بهانه
 


* موضع شرع نسبت به گریه بر امام حسین(علیه السلام)و فرزندان و یار

* موضع شرع نسبت به گریه بر امام حسین(علیه السلام)و فرزندان و یارانش در عاشورا چیست؟

* مسأله ارتباط روحى و انسانى با امام حسین(علیه السلام) و اهل بیت و اصحاب پاک آن حضرت علاوه بر بعد عقلى و ایمانى، باید در بعد احساسى هم وجود داشته باشد. زیرا معنى دوست داشتن یک انقلابى آن است که علاوه بر پذیرش اندیشه او، روح انقلاب در درون انسان ریشه بدواند.

پیشوایان ما در آغاز حرکت، برنامه اشان این بود که براى بزرگداشت یاد عاشورا مجالس عزا تشکیل دهند و خوانندگان مرثیه سرایى کنند و اشعارى بخوانند که عواطف را تحریک کند تا مردم ارتباطى عاطفى با امام حسین(علیه السلام) برقرار کنند. مى دانیم که گریه یکى از عناصر اساسى بیان عواطف است. اما پرسش این جاست که آیا گریه حالتى سنتى و بى روح باید باشد؟ آیا مسأله عاشورا مسأله اشک و گریه و زارى ناآگاهانه است؟ یا این که گریه بر عاشورا باید داراى ژرفایى انسانى در همنوایى انسان با حادثه باشد؟

نظر من این است که ارتباط ما با عاشورا نباید به شیوه اى تقلیدى و از طریق گریه تنها باشد. نباید چنان باشد که وقتى عاشورا فرا مى رسد صرفاً خود را براى گریه آماده کنیم. من بر عمل گریه همراه با آگاهى نسبت به مصیبت عاشورا و دور از تأثیر فضاى محیط و آواها و الحان مرثیه ها تأکید مى ورزم. یعنى انسان باید با عاشورا ارتباط یابد و همان گونه که بر مصیبت هاى خویش گریه مى کند بر مصیبت عاشورا گریه کند. این رابطه آگاهانه سبب ریشه یافتن حادثه عاشورا در وجدان انسانى و حفظ پویایى و سرزندگى آن در احساسات و دریافت هاى انسان مى شود و از تبدیل شدن آن به امرى صرفاً سنتى و تقلیدى جلوگیرى مى کند، از این که انسان چون مى بیند دیگران گریه مى کنند، گریه کند، یا این که چون ناچار است گریه کند، بى آن که تحت تأثیر فاجعه و مصیبت قرار گرفته باشد و احساس کند که عزادارى فقط مناسبتى براى اداى گریه درآوردن است.

کلمه الله

کلمه الله به معنای معبود وکسی که مورد پرستش واقع میشود معنی شده برخی نیز انرا به معنای چیزی که مورد تحیر و سرگردانی است معنی کرده اند . در صورتی که خدا را بنا بر انچه در لغت نامه دهخدا آمده به معنای خود آ بدانیم یعنی کسی که خودش به وجود امده وکسی اورا به وجود نیاورده مرادف دقیق الله نخواهد بود . ولی در هر صورت مراد از این دو واژه یک حقیقت است ودر لغت فارسی نزدیکترین گزینه به الله واژه خدا می باشد .
روح الله به معنای روح خدا است و تعبیری است که خداوند درآیه 171نساء در مورد حضرت عیسی –ع- به کار برده است : یا أَهْلَ الْکِتابِ لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ کَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى‏ مَرْیَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَیْراً لَکُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ کَفى‏ بِاللَّهِ وَکِیلا : اى اهل کتاب در دین خود غلو (و زیاده‏روى) نکنید و در باره خدا غیر از حق نگوئید . مسیح عیسى بن مریم فقط فرستاده خدا و کلمه (و مخلوق) او است، که او را به مریم القا نمود و روحى (شایسته) از طرف او بود، بنا بر این ایمان به خدا و پیامبران او بیاورید و نگوئید (خداوند) سه‏گانه است (از این سخن) خوددارى کنید که به سود شما نیست، خدا تنها معبود یگانه است، او منزه است که فرزندى داشته باشد (بلکه) از آن او است آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است و براى تدبیر و سرپرستى آنها خداوند کافى است. - عیسى روحى است که از طرف خدا آفریده شد (وَ رُوحٌ مِنْهُ)- این تعبیر که در مورد آفرینش آدم و به یک معنى آفرینش تمام بشر نیز در قرآن آمده است اشاره به عظمت آن روحى است که خدا آفرید و در وجود انسانها عموما و مسیح و پیامبران خصوصا قرار داد . تفسیر نمونه، ج‏4، ص: 223 ».
کلمات الهی عبارت از موجودات جهان عینی است که آن غیب را نشان می دهد و هر کدام که آن غیب را بهتر نشان داد کلمه تامّه خواهد بود. از این رو از ائمه معصومین (علیهم السلام) روایت شده است: (نَحْنُ الْکَلِمات)؛ (بحار،4/151؛ تحف العقول/479.): سراسر عالم، کلمه حقند، امّا ما کلمه تامه ایم، اگر دیگران گوشه ای از جهان غیب را به شما نشان می دهند ما بسیاری از اسرار غیب را می شناسیم و شما را از آن باخبر می کنیم. بنابر این انبیا و اولیای الهی کلماتند. البته کلمه در برابر کلام نیست، بلکه منظور از آن سخن است،‌و سخن خدا، نشانه خداست. عیسی (ع) ، هم سخنگوی خداست و هم به اذن خدا سخن گفت و هم، سخن خداست، چنانکه اسم او اسمی از اسمای حسنای خداوند است. عیسای مسیح کلمه حقی است که از خداوند نشأت گرفته، در جهان امکان تنزّل و ظهور کرده و تجلّی یافته است: (اَلْحَمْدُ لِلّهِ المُتُجلّی لِخَلقه بِخَلْقه) ؛(نهج البلاغه، خطبه 108.). اگر معنای تجلی و ظهور برای انسانها حل می شد دیگر هیچ ترسا و مسیحی تن به ذلت تثلیت نمی داد، تا قرآن بگوید: (لَقَدْ کَفرَ الَذیِن قالوا اِنَّ الله ثالِثْ ثَلثةَ) مائده/73 . مسیح، آیت خداست و آیه و صاحب آیه را نباید در عرض هم قرار داد چنانکه کلمه با متکلّم در عرض هم نیست. روح قدسی و عیسای مسیح هر دو آیتند و خدای سبحان عیسای مسیح را با روح قدسی مُؤیّد و متنعّم کرده است: (یا عیسَی اَبنَ مَرْیم اُذْکُر نِعْمَتی عَلَیْکَ وَعَلی والِدتِک اِذْ ایَّدتُکَ بِروح الْقُدُس) مائده/110 . چنانکه حضرت مسیح و مریم (علیهما السلام) را معجزه جهانی شمرده، هر دو را یک آیه می داند: (وَجَعَلنا ابنَ مَریَم و اُمَّه آیة) مؤمنون/50 . غرض آن که حضرت مسیح هم سخن خدا را به مردم رساند چون پیامبر الهی بود و هم با اعجاز در گهواره سخن گفت و هم سخن خاص و کلمه مخصوص خدا بود. قرآن کریم تأکید می کند که مسیح فرزند مریم است تا آن شبهه را برطرف کند وگرنه جز در مناسبتهایی خاص ، پیامبری را به پدرش نیز نسبت نمی دهد. آیة الله جوادی آملی،تفسیر موضوعی قرآن ج 7 (سیرة پیامبران(ع) در قرآن) به نقل از سایت تبیان

عاشورا

بسم الله الرحمن الرحیم


«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الآْخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْویلاً»؛ نساء (4)، آیه 59.


«اى کسانى که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر (-(اوصیاى پیامبر)-) را! و هرگاه در چیزى نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید (و از آنها داورى بطلبید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید! این (کار) براى شما بهتر، و عاقبت و پایانش نیکوتر است».


مقدمه 


عبد صالح ؛ «...السَّلاَمُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِیعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ
صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ ...»، (تهذیب الأحکام، ج 6، ص 65).

و مطیع در ولایت
همه ما به نوعى با مفهوم ولایت آشنا هستیم، نورى که از مبدأ زلال هستى شروع شده و شعاع آن همگان را فرا گرفته است. در یک تقسیم بندى کلى انسان هاى تأثیرگذار، از دو دسته خارج نیستند: «ولایت پذیر» و «ولایت گریز».
ولایت برّنده تر از الماسى است که همه افعال، گفتار و حتى پندار ما را به دو شق تقسیم مى کند: «اطاعت» و «عصیان».
کربلا را مى توان از این منظر نگریست و عاشورا را با این نگاه بازخوانى کرد و سطر به سطر جستجو کرد تا نه تنها به بزرگترین قطعه شعر بلکه به بزرگترین قلّه شعور ولائى رسید: والله ان قطعتموا یمینى و به ارتفاعى چشم دوخت که حضرت مى فرماید: و عن امام صادق یقنینى و اینجاست که همه برگزیدگان بشریت از غیر معصوم آرزوى رسیدن به آن را مى کنند و در حسرتش آه سرد مى کشند «...إِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى مَنْزِلَةً یَغْبِطُهُ بِهَا جَمِیعُ الشُّهَدَاءِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ»، (بحارالأنوار، ج 22، ص 274، باب 5)..
به خدمت قرآن مى رویم تا از بهشت اطاعت شمیمى را به مشام برسانیم.
اطاعت در لغت
در مفردات راغب آمده: طَوع به معناى پذیرش و سرسپارى است و ضد آن کراهت و نافرمانى است. بنابر تحقیق، در اطاعت سه ویژگى است:
1. میل و رغبت،
2. خضوع و فروتنى،
3. انجام فرمان و دستور.
کاربرد واژه «طاعت» در قرآن
«وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاکِرٌ عَلیمٌ»؛ بقره (2)، آیه 158..
«وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا، غُفْرانَکَ رَبَّنا وَ إِلَیْکَ الْمَصیرُ»؛ بقره (2)، آیه 285..
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»؛ نساء (4)، آیه 64..
«فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرینَ»؛ مائده (5)، آیه 30..
«الَّذینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعینَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ فِی الصَّدَقاتِ»؛ توبه (9)، آیه 79..
«ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ»؛ فصلت (41)، آیه 11..
روایات تفسیرى
در تفسیر برهان از ابن بابویه روایت کرده که وى به سند خود از جابربن عبد اللَّه انصارى نقل کرده، که گفت: وقتى خداى عزّ و جل آیه شریفه:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» را بر پیامبر گرامیش محمدصلى الله علیه وآله نازل کرد. من به آن جناب عرضه داشتم: یا رسول اللَّه خدا و رسولش را شناختیم، اولى الأمر کیست؟ که خداى تعالى اطاعت آنان را دوشا دوش اطاعت از تو قرار داده؟
فرمود: اى جابر آنان جانشینان من اند، و امامان مسلمین بعد از من اند، که اولشان على بن ابى طالب و سپس حسن و آن گاه حسین و بعد از او على بن الحسین و آن گاه محمدبن على است، که در تورات معروف به باقر است، و تو به زودى او را درک خواهى کرد، چون او را دیدار کردى، از طرف من سلامش برسان، و سپس صادق جعفربن محمد، و بعد از او موسى بن جعفر، و آن گاه على بن موسى، و بعد از وى محمدبن على، و سپس على بن محمد و آن گاه حسن بن على، و در آخر، هم نام من محمد است، که هم نامش نام من است، و هم کنیه اش کنیه من است، او حجت خدا است بر روى زمین، و بقیة اللَّه و یادگار الهى است در بین بندگان خدا، او پسر حسن على است، او است آن کسى که خداى تعالى نام خودش را به دست او در سراسر جهان یعنى همه بلاد مشرقش و مغربش مى گستراند، و او است که از شیعیان و اولیایش غیبت مى کند، غیبتى که - بسیارى از آنان از اعتقاد به امامت او بر مى گردند - و تنها کسى بر اعتقاد به امامت او استوار مى ماند که خداى تعالى دلش را براى ایمان آزموده باشد.
جابر اضافه مى کند عرضه داشتم: یا رسول اللَّه آیا در حال غیبتش سودى به حال شیعیانش خواهد داشت؟
فرمود: آرى به آن خدایى که مرا به نبوت مبعوث فرمود شیعیانش به نور او روشن مى شوند، و در غیبتش از ولایت او بهره مى گیرند، همان طور که مردم از خورشید بهره مند مى شوند هر چند که در پس ابرها باشد! اى جابر، این از اسرار نهفته خدا است از اسرارى است که در خزانه علم خدا پنهان است، تو نیز آن را از غیر اهلش پنهان بدار، و جز نزد اهلش فاش مساز ر.ک: تفسیر برهان، ج 1، ص 381، حدیث 1..
و در تفسیر عیاشى ج 1، ص 252، حدیث 173.
است که در روایت ابى بصیر از امام باقرعلیه السلام آمده که فرمود: آیه شریفه: «أَطِیعُوا اللَّهَ ...» درباره على بن ابى طالب علیه السلام نازل شده.
من عرضه داشتم: مردم مى گویند اگر درباره على علیه السلام نازل شده چرا نام على و اهل بیتش در قرآن نیامده؟
امام ابو جعفرعلیه السلام فرمود: به ایشان بگویید به همان دلیل که خداى تعالى نماز را در قرآن مجیدش واجب کرده ولى نامى از سه رکعت و چهار رکعت نبرد، تا آن که رسول خداصلى الله علیه وآله نماز را براى مردم تفسیر کرد و به همان دلیل که حج را واجب کرد، ولى نفرمود: هفت طواف کنید تا آن که رسول خداصلى الله علیه وآله آن را تفسیر فرمود: و همچنین خداى تعالى آیه: «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» را در باره على و حسن و حسین علیهما السلام نازل کرد ولى نام آنان را نبرد، این رسول خداصلى الله علیه وآله بود که فرمود: «من کنت مولاه فهذا على مولاه» هرکس که من به حکم «و اطیعوا الرسول» مولاى اویم، على به حکم «أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» مولاى او است.
و نیز درباره همه اهل بیتش فرمود: اوصیکم بکتاب اللَّه، و اهل بیتى انى سالت اللَّه ان لا یفرق بینهما حتى یوردهما على الحوض فاعطانى ذلک ؛ «من شما را وصیت مى کنم به کتاب خداى تعالى و اهل بیتم، من از خداى تعالى خواسته ام بین آن دو را جدایى نیندازد، تا هر دو را کنار حوض، به من وارد کند، و خداى تعالى این درخواستم را به من داد».
و نیز فرمود: پس شما اى مسلمانان به اهل بیت من چیز یاد ندهید، که آنان اعلم از شمایند، اهل بیت من شما را تا قیامت از هیچ باب هدایتى بیرون نمى کنند، و به هیچ ضلالتى داخل نمى سازند و اگر رسول خداصلى الله علیه وآله بیان نمى کرد که اولى الامر چه کسانى هستند قطعاً آل عباس و آل عقیل و آل فلان ساکت نمى نشستند، و ادعاى خلافت و اولى الامرى مى کردند، ولى چون خداى تعالى در کتابش نازل کرده بود، که «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» همه مى دانستند که منظور از اهل بیت على و حسن و حسین و فاطمه علیهم السلام هستند، چون رسول خداصلى الله علیه وآله در خانه ام سلمه دست على و فاطمه و حسن و حسین علیهما السلام را گرفت و داخل کسائشان ر.ک: حدیث کساء. کرد، و ام سلمه عرضه داشت: آیا من از اهل تو نیستم؟ فرمود: تو عاقبت بخیرى، ولى ثقل من و اهل من و اهل بیت من اینهایند (تا آخر حدیث).
و در امالى شیخ آمده که وى به سند خود از على بن ابى طالب روایت کرده که فرمود: مردى از انصار به حضور رسول اللَّه صلى الله علیه وآله آمد، و عرضه داشت: یا رسول اللَّه من تاب جدایى از تو را ندارم وقتى به خانه ام مى روم همین که به یاد تو مى افتم دیگر دستم به کار نمى رود در این اندیشه ام که در روز قیامت که تو داخل بهشت شده تا اعلى علیین بالا مى روى، من آن روز چه کنم؟ و یا نبى اللَّه آن روز چگونه بر فراق تو صبر کنم؟
در پاسخ این مرد بود که آیه شریفه زیر نازل شد:
«وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً».
رسول اللَّه صلى الله علیه وآله آن مرد را احضار کرده آیه شریفه را برایش خواند، و به همنشینى خود مژده اش داد.
و در تفسیر برهان از ابن شهر آشوب از انس بن مالک از کسى که او نامش را برده ولى انس فراموش کرده، از ابى صالح، از ابن عباس روایت آورده که گفت: در آیه «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ» منظور از نبیین محمدصلى الله علیه وآله و منظور از صدیقین على است، که اولین فردى بود که رسول خداصلى الله علیه وآله را در دعوى نبوت تصدیق کرد، و منظور از شهدا على و جعفر و حمزه و حسن و حسین علیهما السلام است.
تفسیر آیه
این آیات بى ارتباط با آیات قبلش نیست، از آیه «وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً...»، گویا در این زمینه سخن دارد که مردم را به سوى انفاق در راه خدا تشویق کند، تا زندگى همه طبقات حتى حاجتمندان از مؤمنین قوام یابد، و در همین زمینه کسانى را که از این عمل مشروع و واجب مانع مى شدند، و مردم را از آن بازمى داشتند مذمت مى کند و دنبال آن در این آیات مردم را تشویق و تحریک مى کند به این که خدا را اطاعت کنند، و رسول و اولى الامر را نیز اطاعت کنند، و بدین وسیله ریشه هاى اختلاف و مشاجره و نزاع را قطع نموده، هر جا که با یکدیگر درگیر شدند مسأله را به خدا و رسولش ارجاع دهند، و از نفاق بپرهیزند، چنین نباشند که به ظاهر اظهار ایمان کنند ولى وقتى خدا و رسول بعد از ارجاع مسأله مورد اختلاف به ضرر یکى حکم کرد، ناراحت شوند، و کفر باطنیشان از این که تسلیم حکم خدا شوند بازشان بدارد، و نیز تشویق مى کند به این که تسلیم اوامر خدا و رسول باشند.
اطاعت خدا
بدیهى است براى یک فرد با ایمان همه اطاعت ها باید به اطاعت پروردگار منتهى شود، و هرگونه رهبرى باید از ذات پاک او سرچشمه گیرد، و طبق فرمان او باشد، زیرا حاکم و مالک تکوینى جهان هستى او است، و هرگونه حاکمیت و مالکیت باید به فرمان او باشد «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ».
اطاعت پیامبرصلى الله علیه وآله
در مرحله بعد، فرمان به پیروى از پیامبرصلى الله علیه وآله مى دهد، پیامبرى که معصوم است و هرگز از روى هوى و هوس، سخن نمى گوید، پیامبرى که نماینده خدا در میان مردم است و سخن او سخن خدا است، و این منصب و موقعیت را خداوند به او داده است، بنابراین اطاعت از خداوند، مقتضاى خالقیت و حاکمیت ذات او است، ولى اطاعت از پیامبرصلى الله علیه وآله مولود فرمان پروردگار است و به تعبیر دیگر خداوند واجب الاطاعه بالذات است، و پیامبرصلى الله علیه وآله واجب الاطاعه بالغیر و شاید تکرار اطیعوا در آیه اشاره به همین موضوع یعنى تفاوت دو اطاعت دارد «و اطیعوا الرسول» و مرحله سوم فرمان به اطاعت از اولواالامر مى دهد که از متن جامعه اسلامى برخاسته و حافظ دین و دنیاى مردم است. برگرفته از تفسیر نمونه، ج 3، ص 435.
البته با امر به اطاعت خدا، لزوم اطاعت پیامبر نیز، فهمیده مى شد، لکن پیامبر را جداگانه ذکر مى کند تا در بیان مطلب مبالغه اى باشد و جلو پاره اى از توهمات گرفته شود و کسى نگوید یا نپندارد که اطاعت پیامبر مخصوص دستوراتى است که در قرآن باشد. نظیر این آیه آیات دیگر است مثل:
سوره نساء آیه 80 «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ» یعنى کسى که پیامبر را اطاعت کند. خدا را اطاعت کرده است.
و مثل سوره حشر، آیه 7 «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»؛ حشر (59)، آیه 7. یعنى آنچه پیامبر براى شما آورد بگیرید و آنچه شما را از آن نهى کرد، ترک کنید».
و مثل سوره نجم، آیه 3 «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى»؛ «او از روى هوس سخن نمى گوید».
همانطورى که اطاعت پیامبر در حیاتش واجب است، پس از مرگش نیز واجب است زیرا پیروى از شریعت او پس از مرگش بر همه مردم لازم است. بدیهى است که او همه جهانیان را به دین خود تا روز قیامت، دعوت کرد و رسالت او جهانى و همگانى است.
«وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» در این باره مفسران دو نظر دارند:
اطاعت اولى الامر
1. ابو هریره و ابن عباس بنا بر یکى از دو روایت میمون و ابن مهران و سدى گویند: منظور هر امیر و زمامدارى است نظر جبایى و بلخى و طبرى نیز همین است.
2. جابربن عبد اللَّه و ابن عباس بنا به روایت دیگر و مجاهد و حسن و عطا و جماعتى گویند: منظور علما است. برخى از آنها گفته اند: علما هستند زیرا در احکام و در موقع نزاع و اختلاف باید به آنها رجوع کرد نه زمامداران. این دو قول از عامه است.
لکن علماى ما از امام باقر و امام صادق علیه السلام روایت کرده اند که: منظور از «اولى الامر» ائمه اهل بیت است که خداوند طاعت ایشان را به طور مطلق واجب ساخته است همانطورى که طاعت خدا و پیامبر را واجب گردانیده است. اطاعت مطلق شخص یا اشخاص در صورتى واجب مى شود که معصوم باشند و ظاهر و باطن ایشان یکى باشد و از اشتباه و امر به کار زشت، مصون باشند. بدیهى است که علما و زمامداران چنین صفاتى ندارند و خداوند برتر از این است که مردم را به اطاعت بدون قید و شرط افرادى امر کند که مرتکب معصیت مى شوند یا میان گفتار و کردارشان اختلاف است. شاهد این مطلب این است که خداوند اطاعت او «اولى الامر» را در ردیف اطاعت از پیامبر و خدا قرار داده است و این خود نشان مى دهد که «اولى الامر» از همه مردم بالاترند و پیامبر از ایشان برتر و خدا از همگى برتر است. بدیهى است که تنها ائمه بعدى از آل پیغمبر چنین مزیتى دارند. آنان کسانى هستند که امامت و عصمت ایشان به ثبوت رسیده و تمام مسلمین بر بلندى رتبه و عدالت ایشان اتفاق دارند.
پیام ها
1. مردم باید از رهبران الهى در قول و عمل پشتیبانى کنند «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ».
2. اسلام مکتبى است که عقاید و سیاستش به هم آمیخته است «أَطِیعُوا أُولِی الْأَمْرِ... إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الآْخِرِ».
3. سلسله مراتب در اطاعت باید حفظ شود. «اللَّهَ»، «الرَّسُولَ»، «أُولِی الْأَمْرِ».
4. اولى الامر باید همچون پیامبرصلى الله علیه وآله معصوم باشند، تا اطاعت از آنها در ردیف اطاعت پیامبرصلى الله علیه وآله باشد «أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ».
6. نشانه ایمان واقعى، مراجعه به خدا و رسول، هنگام تنازع و بالا گرفتن درگیرى هاست «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ».
7. یکى از وظایف حکومت اسلامى ایجاد وحدت و حل تنازعات است «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ ...».
8. دین کامل باید براى همه ى اختلاف ها، راه حل داشته باشد «فِی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ».
9. پذیرش فرمان از حکومت هاى غیر الهى و طاغوت، حرام است «فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ».
10. اگر همه فرقه ها، قرآن و پیامبر را مرجع بدانند، اختلاف ها حل شده، وحدت و یکپارچگى حاکم مى شود «فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ».
11. مخالفان با احکام خدا و رسول و رهبران الهى، باید در ایمان خود شک کنند «إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ...».
12. دوراندیشى و رعایت مصالح درازمدّت، میزان ارزش است «أَحْسَنُ تَأْوِیلاً».
ذکر مصیبت حضرت ابوالفضل علیه السلام
روز عاشورا روز تجلى کامل ولایت سیدالشهداء امام حسین علیه السلام است. صحیفه نور، ج 1، ص 216.
آنچه یاران و فرزندان امام حسین علیه السلام به عنوان ارمغانى بهتر از شهادت در روز عاشورا به دست آوردند کشف «رموز ولایت» سیدالشهداء بوده است لذا عاشورا نمایش جلوه اى از ولایت امام حسین اوست که به عنوان مظهر ولایت حقیقت محمدیه همانند چشمه اى جارى است که آب حیات را به کام تشنگان فیض رحمت مى رساند.
مى بینیم که اصحاب اباعبدالله الحسین علیه السلام مخصوصاً قمرهاشم این فیض و این امر را کشف کرده اند و اعلام کردند، اگر در کوى ولایت تو شهید شویم به زندگى ابدى دست خواهیم یافت.
مراجعه مکرر حضرت ابوالفضل به امام حسین علیه السلام جهت اجازه گرفتن براى میدان جنگ بهترین نمونه ولایت پذیرى است. اما امام حسین علیه السلام به آسانى به او اجازه نمى دهد و مى فرمایند تو پرچم دار من هستى! «انت صاحب لوائى» «اما پس از اینکه یاران یکى یکى شهید شدند حضرت ابوالفضل خدمت مولا و امام خود آمد و عرضه داشت: لقد ضاق صدرى و سئمت الحیوة؛ «سینه ام تنگى کرده و از زندگى سیر شده ام...».
امام حسین علیه السلام که حال حضرت اباالفضل را این گونه دید به ایشان فرمود پس ابتدا برو براى بچه ها و اهل خیمه آب بیاور؛ حضرت هنگام رفتن به شریعه با شجاعت و قهرمانى وارد شریعه فرات شدند. در حالى که رجز مى خواندند:

هذا الحسین وارد المنونو تشر بین بارد المعین

«اینک حسین وارد میدان جنگ شده است و تو آب سرد و گوارا را مى نوشى!».
آب روى آب ریخت و مشک را به دست گرفت. هنگام حرکت به سوى خیمه ها و روبرو شدن با دشمن فرمود:
نَفْسى لِسِبط المُصطفى الطُّهرِ وَقىاِنّى اَنا العباس اَغْدُو بِالسَّقا

«جان من فداى فرزند پاک مصطفى باد منم عباس که این مشک را به سوى خیمه ها مى برم».
اما بعد از قطع دست راست، حضرت ابوالفضل ندا سر داد:
والله ان قعطتموا یمینىانى حامى ابدا عن دینى

و عن امام صادق الیقیننجل النبى الطاهر الامین

«به خدا سوگند اگر چه دست راست مرا قطع کردید ولى من تا آنجا که زنده هستم از آیین خودم دفاع مى کنم و از امام و پیشوایم که در ایمان خود صادق است فرزند پیامبر پاک و امین است».
و هنگامى که روى زمین قرار گرفت رو به امام و برادرش کرد و عرضه داشت: «علیک منى السلام یا اباعبدالله»
امام حسین علیه السلام خطاب به دشمن فرمود: لُعْنِتم و اُخزِیتُم بما قَد جَنیتُم سَتُصلَونَ ناراً حرّها قَدْ توقّدا؛ «از رحمت خدا دور افتادید و خود را طعمه آتشى بس سوزان قرار دادید».
اى فرات از تو خجل تو از سکینهاى امید دسته گل هاى مدینه

دختران فاطمه چشم انتظارنددل به روى خاک خیمه مى گذارند

تا کنار علقمه در خون نشستىاز غمت پشت برادر را شکستى

سید حمیدرضا برقعی

غزلی نذر حضرت ماه از طوفان واژه ها

به یاد ابوالفضل(رض)

 

مشک برداشت که سیراب کند دریا را

رفت تا تشنگی اش آب کند دریا را

آب روشن شد و عکس قمر افتاد درآب

ماه می خواست که مهتاب کند دریا را

کوفه شد، علقمه شق القمری دیگر دید

ماه افتاد که محراب کند دریا را

تا خجالت بکشد،سرخ شود چهرهء آب

زخم می خورد که خوناب کند دریا را

ناگهان موج برآمد که رسید اقیانوس

تا در آغوش خودش خواب کند دریا را

آب مهریهء گل بود والا خورشید

در توان داشت که مرداب کند دریا را

 

روی دست تو ندیده است کسی دریا دل

چون خدا خواست که نایاب کند دریا را

ه الف سایه .گالیا

گالیا:

دیریست گالیا!

درگوش من فسانه دلدادگی مخوان!

دیگر زمن ترانه شوریدگی مخواه!

دیرست گالیا!به ره افتاده کاروان

عشق من و تو؟این هم حکایتی است

اما در این زمانه که درمانده هر کسی از بهر نان شب

دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست

شادو شکفته در شب جشن تولدت

توبیست شمع خواهی افروخت تابناک

امشب هزار دختر همسال تو ولی

خوابیده اند گرسنه و لخت روی خاک

زیباست رقص و ناز سرانگشت های تو

بر پرده های ساز

اما هزار دختر بافنده این زمان

باچرک و خون زخم سر انگشت هایشان

جان می کنند در قفس تنگ کارگاه

از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن

پرتاب میکنی تو به دامان یک گدا

وین فرش هفت رنگ که پامال رقص توست

از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ

درتاو پود هر خط و خالش هزار رنج

در آب و رنگ هر گل و برگش هزار ننگ

اینجا به خاک خفته هزار ارزوی پاک

انجا به یاد رفته هزار اتش جوان

دست هزار کودک شیرین بی گناه

چشم هزار دختر بیمار ناتوان...

دیریست گالیا!هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست

هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان

هنگامه رهایی لب ها و دست هاست

عصیان زندگی است

در روی من مخند!

شیرینی نگاه تو بر من حرام باد!

برمن حرام باد تپش های قلب شاد!

یاران من به بند،در دخمه های تیره و غمناک باغشاه

در عزلت تب آور تبعیدگاه خارک

در کنارو گوشه این دوزخ سیاه زودست گالیا!

درمن فسانه دلدادگی مخوان!

زودست گالیا!نرسید ست کاروان...

روزی که بازوان بلورین صبحدم

برداشت تیغ و پرده تاریک شب شکافت،

روزی که افتاب از هر دریچه تافت،

روزی که گونه لب یاران هم نبرد

رنگ نشاطو خنده گمگشته بازیافت،من نیز باز خواهم گردید آن زمان

سوی ترانه ها و غزل ها و بوسه ها

سوی بهار های دل انگیز کل فشان سوی تو عشق من...

مرجان

سنگی است زیر آب

در گود شب گرفته در پای نیلگون

تنها نشسته درتک آن گور سهمناک

خاموش مانده در دل آن سر دی و سکون

اوباسکوت خویش

از باد رفته ای ست در آن دخمه سیاه

هرگز بر او نتافته خوشید نیم روز

هرگز بر اونتافته مهتاب شامگاه

بسیار شب که اشک بر افشان و یاوه گشت

در گود آن کبود

سنگی است زیر آب ولی ان شکسته سنگ

زنده ست می تپد به امید در آن نهفت

دل بود اگر به سینه دلدار می نشست

گل بوداگربه سایه خورشید می شکفت...

 

درد گنگ

نمی دانم چه می خواهم بگویم

زبانم در دهان باز بسته است

در تنگ قفس باز است و افسوس

که بال مرغ آوازم شکسته است

نمی دانم چه می خواهم بگویم

غمی در استخوانم می گدازد

خیال ناشناسی آشنا رنگ

گهی مسوزدم گه می نوازد

پریشان سا یه ای آشفته آهنگ

زمغزم وی ترواد گیج و گمراه

چو روح خابگردی مات و مدهوش

که بی سامان به ره افتد شبانگاه

درون سینه ام دردیست خونبار

که همچون گریه می گیرد گلویم

غمی آشفته دردی گریه آلود

نمی دانم چه می خواهم بگویم

نمی دانم چه می خواهم بگویم.

شعر محمد سلمانی

بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست

باورکنید پاسخ آیینه سنگ نیست

 

سوگند می خورم به مرام پرندگان

در عرف ما ، سزای پریدن ، تفنگ نیست

 

با برگ گل نوشته به دیوار باغ ما

وقتی بیا که حوصله ی غنچه تنگ تیست

 

در کارگاه رنگرزان دیار ما

رنگی برای پوشش آثار ننگ نیست

 

از بردگی مقام بلالی گرفته اند

در مکتبی که عزت انسان به رنگ نیست

 

دارد بهار عمر می گذرد با شتاب عمر

فکری کنید... فرصت پلکی درنگ نیست

 

وقتی که عاشقانه بنوشی پیاله را

فرقی میان طعم شراب و شرنگ نیست

 

تنها یکی به قله ی تاریخ می رسد

هر مرد پا شکسته که تیمور لنگ نیست!!